معامله باخدا
21 اردیبهشت 1395 توسط صنم رمون
روزی یک کشتی پر از بشکه های عسل در ساحل لنگر انداخت .پیرزنی آمدکه ظرف کوچکی همراهش بودو به بازرگان صاحب عسل ها گفت :از تو می خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی .تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت.
سپس تاجر به دستیارش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کندو برایش یک بشکه عسل ببرد!آن مردتعجب کردو گفت:ازتو مقدارکمی درخواست کردنپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او می دهی؟!
تاجر جواب داد:ای جوان!اوبه اندازه خودش درخواست کرد،ومن در حدو اندازه خودم به او می دهم.
اگر کسی که صدقه می دهد،به خوبی بداندو مجسم کندکه صدقه ی او پیش از دست نیازمند،دردست خداقرار می گیرد،هر آینه لذت صدقه دهنده بیش از لذت گیرنده خواهد بود.
برگرفته از روز نامه افق خانواه